سلام دوستای گلم.خیلی خوشحالم که به این کلبه ی کوچیکم اومدین،خیلی خیلی خوش اومدین امیدوارم لحظات خوبی رو در این وبلاگ سپری کنید راستی منو با نظراتون همراهی کنین
پدر در حال رد شدن از كنار اتاق خواب پسرش بود،
با تعجب ديد كه تخت خواب كاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده.
يك پاكت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاكت رو باز كرد و با دستان لرزان نامه رو خوند...
اين پارتي بمناسبت جشن تولد يكسالگی دختر يكی از برج سازان تهران برپا شده بود.تصاويری كه مشاهده می فرماييداز اين مراسم لهو لعب گرفته شده است . اكثر دختر و پسرهای حاضر در اين پارتی در زمان دستگیری در حالت زننده ای در كنار هم خوابيده بودند،
چون تصاویرش زشت بود گذاشتمش ادامه مطلب فقط هم واسه عضو های گلم،اگه هم عضو نیستین سریعا دست به کار بشین
آيا مي دانيد که ...؟!!
انسان سالانه بيش از ۱۰ ميليون مرتبه پلک مي زند!
خورشيد ۳۳۰۳۳۰ مرتبه بزرگتر از زمينه!
يک گالن روغن سوخته، ميتواند تقريبا يک ميليون گالن آب تميز را آلوده کند!
ناخنهاي انگشتان دست، تقريبا چهار برابر ناخنهاي پا رشد ميکنند!
حرف E بيشتر از تمام حروف انگليسي، در كلمات بكار ميرود در حاليكه حرف Q كمترين كاربرد را دارد!
خوردن يك عدد سيب اول صبح، بيشتر از يك فنجان قهوه باعث دور شدن خواب آلودگي ميشود!
دلفينها هم مانند گرگها هنگام خواب يك چشمشان را باز ميگذارند!
قديميترين آدامسي كه جويده شده، متعلق به ۹۰۰۰ سال پيش بوده است!
اسكيموها هم از يخچال استفاده ميكنند، منتها براي محافظت غذا در مقابل يخ زدن!
سرعت آب دهاني كه هنگام عطسه از دهان شما خارج ميشود، حدود ۱۲۰ كيلومتر بر ساعت است!
۸ دقيقه و ۱۷ ثانيه طول ميكشد تا نور خورشيد به زمين برسد!
جويدن آدامس هنگام خوردن پياز، مانع از اشكريزي شما ميشود!
در تايوان بشقابهاي گندمي درست ميشود و افراد بعد از خوردن غذا، بشقابشان را هم ميخورند!
يكچهارم استخوانهاي بدن، در پاي او قرار دارد!
اثر لب و زبان هر كس، مانند اثر انگشت او منحصربهفرد است! اگر ميخواهي از آرواره يک تمساح جان سالم به در ببري، انگشتهايت را در چشمانش فرو کن. وقتي شخصي در سريلانکا سرش را از طرفي به طرف ديگر تكان ميدهد، يعني «باشه»! يکي از شگفتيهاي رياضي اين است که وقتي عدد 111111111 را در خودش ضرب كني، جواب خواهد شد:
12345678987654321 «Dreamt» تنها كلمهايست که در زبان انگليسي با mt تمام ميشود!!
«يويو» اولين بار به عنوان يک سلاح در فيليپين استفاده ميشد! در واشنگتن بيشتر از مردمانش، تلفن وجود دارد.
موش ازشکاف دیوارسرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست؟
مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود.
موش لب هایش را لیسید و با خود گفت: « کاش یک غذای حسابی باشد.»
اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد. او به هرکسی که می رسید، می گفت:
« توی مزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است.»
مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت:
آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب باشی، به هر حال من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد
میش وقتی خبر تله موش را شنید، صدای بلند سرداد و گفت:
«آقای موش من فقط میتوانم دعایت کنم که توی تله نیفتی، چون خودت خوب می دانی که تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود».
موش که ازحیوانات مزرعه انتظار هم دردی داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت:
« من که تا حالا ندیده ام یک گاوی توی تله موش بیفتد.!»
او این را گفت و زیر لب خنده ای کرد و دوباره مشغول چریدن شد.
سرانجام، موش نا امید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟
در نیمه های همان شب، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود، ببیند.
او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می کرده، موش نبود، بلکه یک مارخطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود. همین که زن به تله موش نزدیک شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد.
صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند.
بعد از چند روز، حال وی بهتر شد. اما روزی که به خانه برگشت ، هنوز تب داشت. زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود، گفت:
«برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست.»
مرد مزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید.
اما هرچه صبر کردند، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می کردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد، میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد.
روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد. تا این که یک روز صبح، درحالی که از درد به خود می پیچید، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید.
افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند. بنابراین، مرد مزرعه دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند.
حالا، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانان زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند!
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:«شما براي چي مي نويسيد استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»
نویسنده: ღ♥ღkamiღ♥ღ ׀ تاریخ: دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاءاش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند. پسر با صدایی لرزان گفت: ننوشتیم آقا..! پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی، او در گوشه کلاس ایستاده بود و در حالی که دستهای قرمز و باد کردهاش را به هم میمالید، زیر لب میگفت : آری! ثروت بهتر است چون میتوانستم دفتری بخرم و بنویسم!
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
ღپسر مهربونღ
و
آدرس
aloneboy71.loxblog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.